منِ گذشته امضا (برگزیده)

یدالله رویایی

#2

علامت بازی؟ یا گذشته سازی؟ امضا از چیزی می گذرد که در چیزی گذشته است، و خود، گذشتهٔ آن چیز می شود.

علامت، چیزی را می شناساند، خبر از چیزی می دهد. امضا ولی خودش را می شناساند و خبر از خود می دهد. علامت، عامل است و امضا شکل، اولی منتظر است و دومی با خودش تنهاست.

پس آنچه برای من امضا افشا می کند، علائمی از من است که در لحظهٔ امضا از من سر می روند و نه خود من، محصول آشنایی من با چیزی است که در بالاست، ولی در پایین مرا آشنا با چیزی غیر منتظر می کند که در من بوده است و علامتی از من بوده است. معرفتی تازه به چیزی در من، و مثل من درهم.





#3

آنکه شلاق می زند، پشت کسی را که شلاق می خورد امضا می کند. چه اتفاقی افتاده است؟ کی پشت کی را امضا می کند؟

اینجا دیگر امضا ثبت گذشته نیست، اتفاقی افتاده است، اما شلاق امضای این اتفاق نیست، احضار گذشته است، یعنی گذشته بازی در اینجا هم هست، اما این امضا به جای اینکه جریانی را به گذشته بسپارد، گذشته ای را جریان می دهد، گذشته را حال می کند. پیش مردم را روی پشتش می گذارد، مثل حقش را کف دستش. بالاخره این گذشتهٔ مردم حق این مردم است و پشت مردم هم فرقی با کف دست مردم نداره. فقیه هم برای احقاق همین حق آمده است، پیشینهٔ ما را تعقیب می کند، عاشق پیش است و عقب پیش می رود. پیش ترها را می کاود و آنچه می یابد می آورد و روی پشت مردم می گذارد. پیش او هیچ وقت پیش، معنای جلو نمی دهد. پیش یعنی گذشته، پیش یعنی ماضی، و امضا برای او یعنی با ماضی وررفتن. و برای با ماضی وررفتن چه جایی بهتر از پشت. و تمام گذشتهٔ فقیه این طور بر پشت مردم حال می شود. بر پشت مردمی که شلاق می خورند. و گرنه آن مردمی که شلاق می زند «پیش» مردمی را که شلاق می خورد به معنای جلو نمی گیرد، و فقیه را پیشرو می داند. هر چه عقب تر برود پیشروتر است.





#12

پشت نویسی؟
امضایی بر پشت، که حامل کسی است برای کس دیگر.
کسی که بر پشتِ سفته از پیش می آید، سوراخی در زمان،
و رسوخ دیروز در فردا.
مثل شلاق:
امضایی بر پشت مردم از پیش.
کی پشت دارد؟
کی پیش؟





#20

پایان متن محو علامت نیست. در امضایم پایین می آیم و از امضایم بالا می روم. پایین صفحه چیزی می گذرد که بالای صفحه را گذشته می کند. گذشته اعتبارش را از بالا نمی گیرد، در پایین از آنچه می گذرد حالا می گیرد، در سقوط من از سطر. اینجا در آخرِ سقوط، تعالی است. در پله های پایین می مانم، و در یادِ بالا می ماند، در من، در هم. تنها منم که می دانم از چه پُرم.





#52

چهره منظری از نام است. یا منظره ای از نام. منظره ای که قاب ندارد.

منظره های طبیعت را اطرافِ منظره ها قاب می کنند. اطرافِ قاب، خود، اطرافِ دیگری دارد که اطرافِ قاب را طبیعت اطراف می کند. این است که در طبیعت، هیچ وقت منظره ها از مناظرشان جدا نمی شوند. منظره ها جدایی ناپذیرند. در چهرهٔ خود می مانند، و با چهرهٔ خود می مانند.

مثل امضا که منظرهٔ نام است، که چهره را می خورد، و با نام جدایی ناپذیر می ماند. منظره ای تنها، که اطراف ندارد.