Lickos: Syllabis Poetry of the Oasis

Anonymous Poets of Southeastern Iran

دل ظهر گرما
نتگ بفرما

در آن ظهر داغ تابستان
تعارفم نکردی که بنشینم



دهن در کلیدن
دور و برم لوتن



قفلی بر در
دور و برم
خلوت و  خاموش



کوتم رو رندت
کوتر دستبندت

روی ردت افتادم
دست‌بندت افتاده بود



پرچم سر کبرن
تا کی بصبرم؟

پرچمی بر سر گورستان
تا به کی باید تحمل کرد؟



سر چاه گرآون
چادن گر خواون



سر چاه تلخ آب
دختری با چادر خاکستری
در خواب



نشتم لو جوی خشک
سر وعده‌ی سح بشک

لب جوی خشکی نشسته ام
سر وعده‌ی سیاه‌گیسو



چادنت ا جونم
بی تو نامونم

چادرت را بر سر کشیده‌ام
بدون تو می‌میرم



ئی حور ور آ حور
دوستی نابو زور

از این دره تا دره‌ی دیگر
دوستی به زور نمی‌شود



جم کن لباسن
پرتن حواسم

جمع کن لباس‌هات
حواسم پرته



سوزی مزن چو
بهلی خود ارو

شترم را با ترکه نزن
بگذار خودش می‌رود



نشتی رو حوضی
چم گحته غیضی؟

روی لبه حوض نشسته‌ای
چه گفته‌ام
که قهر کرده‌ای؟



لشم بریه کوه
دستی خودم سوح

جنازه‌ام را به کوهستان ببرید
دستی دستی خودم را سوختم.



گدرک بیدن
ای سر ناومیدم

گذرگاه درختان بید
ناامیدم، ناامید!



مالک شو دشتن
چورو به گشتن

رمه به شبچر است
چوپان
به تنهایی



تا یاد اکحم
م خب نابهم

تا زمانی که به یاد تو می‌افتم
بهبود پیدا نخواهم کرد



مره که شون
جنم زیر تون

نرو که شب است
و تنم سراسر تب



تحتیه پای سایه‌ت
جنم کن راحت

در سایه‌سار خانه ات
تختی است
جانم را بگیر و راحتم کن



ماشینی رَد بو
بهداری اَد بو

اتوموبیلی شتابزده گذشت
روبه‌روی بهداری
کوبید روی ترمز




هوا بهارِن
چِشمُم گَهارن



هوا بهاری است
چشمم
نگهبان جاده



اِمرو دو روزِن
نَهشُم داگ روزِن

امروز روز دوم است
که جنازه‌ام افتاده
بر تفت آفتاب



در خونه ی دوستُم
ناهلِن وَیَستُم

دم در خانه معشوقم
نمی‌گذارند
که بایستم



جنگ تو مُگُونن
ای سر خُوَموُنِن

نزاعی در نخلستان
به خاطر
ماجرای من و تو




زیر ساگ لیمبورُن
منزل مود بورُن

در سایه‌سار درختان بلند لیموست
خانه‌ی زیبایان



چایی جفت کَندِن
ناشتا و رگبندِن

یک جفت قند
کنار استکان چای
سر بساط چای



تو باگ تنباکی
مود بور میلاکی

زیبارویی
با موهای بور بافته
در باغ تنباکو



اوریه به سَر یَه
مودبور ای در یَه

ابری در آسمان عیان شد
زیباروی من
از گرد راه رسید



چارکَدِت وا کَن
اشکونُم پا کَن

روسریت را باز کن
و پاک کن
اشک‌هایم را



بیمار سالُم
ناپُرسی حالُم

یک سال است که بیمارم
و تو
حالم را نمی‌پرسی



سر پیچ گُواشُن
رگبار کلاشُن
در خم ردیف آغل‌ها بود
که
صدای کلانشینکف‌ها برخاست



کطال کمرِت
خیر بو سفرِت

قطار پوشیده‌ای
سفرت به خیر باد



کورِن چِشونُم
راه دَ نِشُنُم

چشم‌هایم نابیناست
دستم را بگیر
و در راه بینداز



ماهَک شروگِن
ئی گَپ دروگِن

ماه در حال پرتو افشانی است
نه !
این فاجعه  را باور نمی‌کنم



بالشتی کَوتِه
سَه بُشکی خوتِه

متکایی افتاده
وسیاه گیسویی
سر بر آن گذاشته، در خواب است



درکَه سر بارریز
یاد کَه ای هما روز

از تپه بالا برو
و همان اتفاق را به یاد آور



یَه گُم – دو گُم بیا
بالای موگُن بیا

نرم بیا ، با گام‌های آرام
قرارمان
بالای نخلستان



دَم دَم بَیومیه
نَمبُ گُمُنیه

دمدمای سحر بود
همچین اتفاقی را
پیش‌بینی نمی‌کردم



نکن کناره
نایام دوباره

از من کناره نگیر
برای بار دوم
برنمی‌گردم



دَمزِن  و پُلکِن
روبار مَی مُلکِن

سراسر گرد و غبار
سرزمین من است
رودبار



چادِن کَشو رُن
زنده به گورُم

گوشه‌ی چادرت
کش می‌خورد بر خاک
مرا زنده به گور می‌کنی



خال کو جَگِرُم
ساگ کَن نَمِرُم

جگرم سیاه شد از تفت آفتاب
پیکرت را سایه‌ام کن
تا که زنده بمانم